ما رأیتُ إلا جمیلا
قافله را تا زدند بانگ رحیلا
ولوله ای شد که یا حسین دخیلا
قافله می رفت بی حسین ولیکن
دشمن او تا به حشر خوار و ذلیلا
بر سرِ نی ها "سری به نیزه بلند است"
سر چه سری وَه چه با شکوه و جلیلا
خواهر غمدیده رو به سوی برادر
گفت که یارانمان کمند، قلیلا
ناله ی قرآن ز روی نیزه برآمد
گفت که خواهر معَ الرسول سَبیلا
خواهر من بعد من غریب نمانی
عشق تو سجّاد، فاتّخِذهُ وَکیلا
گفت هوا گرم و راه شام زیاد است
گفت لکَ فی النهارِ سبحَ طویلا
گفت که شب را کجا بدون تو باشم
گفت قُم الیل را وَ أقوَمُ قیلا
گفت که بی تو چگونه خطبه بخوانم
گفت سنُلقی علیک قولَ ثقیلا
گفت که از گوشه ی خرابه چه گویی
گفت بهشت است جَنّةً وَ نخیلا
گفت که با درد تازیانه چه سازیم
گفت صبوری کنید صبرَ جَمیلا
گفت که صبراً عَلی قضائِک یا عشق
فاتّخذ الله زینباً بخلیلا
گفت که هیهات مِنّا الذلة جماعت
ثمّ جَعلنا الحسین علیه دلیلا
گفت حسینش که من شهید تو هستم
گفت خدا شاءَ أن یَراک قتیلا