و ناصراً و دلیلا

 

بجز اینکه خودم سر قرار نیامده باشم

 

دلیلی برای نیامدنت نمی یابم

جمعه که سهل است

فی هذه الساعة و فی کلّ ساعة

 

 

انسان و گنجشک و گیلاس - تضمین غزلی از خسرو احتشامی

 

 

فالی گرفتم سحر بود قرآن و گنجشک و گیلاس

تو آمدی با لبان خندان و گنجشک و گیلاس

چرخیدی و پر کشیدند دامان و گنجشک و گیلاس

"دیدار و یک صبح ابری باران و گنجشک و گیلاس

در پشت درهای رنگی مهمان و گنجشک و گیلاس"

 

اما در این خانۀ گرم افتد اگر سوزشی سرد

در حوض بال و پری سرخ در باغچه غنچه ای زرد

حتی از این فکر موهوم بر خویش می پیچم از درد

"با بوسه ای باد ولگرد می شوید از شاخه ها گرد

می پرسم از خود که ای مرد طوفان و گنجشک و گیلاس...؟

 

گنجشک از بی پناهی آوارۀ کوی و بازار

گیلاس ها بی خریدار بر شاخساران تلنبار

انسان هم از بی کسی ها از بی کسی های بسیار

"از شُرشر تند رگبار یاران ندیمان دیوار

اینجا گره خورده انگار انسان و گنجشک وگیلاس"

 

گلدان به گل می نشیند مثل درختان به بادام

فوّاره بالا می آید رقصان و خندان سرانجام

شب گربۀ روسیاهی است در می رود از لب بام

"خورشید آرام آرام سر می زند پاک و پدرام

حوض و خرند و دل آرام گلدان و گنجشک و گیلاس"

 

یک جفت گیلاس قرمز چون گوشوار زنانه

یک فوج گنجشک تنها پُر های وهو پُر ترانه

قُل قل کنان مثل قلیان شعری بخوان عاشقانه

"هشتی شود شاعرانه پر نغمه دالان خانه

چسبد به دل این میانه قلیان و گنجشک و گیلاس"

 

سرمست بوی تو مرغی پر می کشد روی سیمی

از سوی دیگر می آید پرپر زنان یاکریمی

نیمی از آن بوی باران بوی بهار است نیمی

"می گسترانم گلیمی در رهگذار نسیمی

گیجند گیج از شمیمی ایوان و گنجشک و گیلاس"

 

مادر بزرگ و عصایش بابا بزرگ و کبوتر

بابا که با بقچه ای نان آهسته می آمد از در

من بودم و شیطنت هام پروانه ها بود و خواهر

"می چید بر سفره مادر عصرانه پای سماور

می گفت با ما مکرّر: گلدان! و گنجشک! و گیلاس!"

 

می گفت با ما مکرّر از خاطراتش دل انگیز

از تک درخت همیشه با باد و طوفان گلاویز

آن استوار ایستاده در برف و باران یکریز

"این تک درخت دلاویز آهسته شد پیر و من نیز

یاد آور خشم پاییز، زندان و گنجشک و گیلاس"

 

وقتی به اندک نسیمی در حوض گم می شود ماه

وقتی که شب می رباید خورشید را خواه ناخواه

مثل ستاره دم صبح مثل سوار آخر راه

"عمری به اندازۀ آه کوتاهِ کوتاه کوتاه

مادر شبی یافت ناگاه فرمان و؛ گنجشک و گیلاس"،

 

"آن پرکشید این خزان شد آیینه در گِل نهان شد

غمگین ترین داستان شد باران و گنجشک و گیلاس"

 

چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی است - تضمین غزل عاشورایی علیرضا قزوه

قسم به تیغ حیدرت به بوسۀ پیمبرت

به گریه های مادرت به غربت برادرت

قسم به یار و یاورت به زینبت به خواهرت

"به جای شیر، تیر نوش کرده بود اصغرت

و بعد تیر و تیغ و نیزه می زدند بر سرت"

 

جنون به فرق عقل آنچنان زدم که سر شکست

زمانه فهم عشق را نداشت، بی ثمر شکست

دریغ کاسه کوزه ها به روی کوزه گر شکست

"کنار درک غربت تو کوه از کمر شکست

چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت"

 

هنوز مشک تیر خورده روی خاک ها رهاست

هنوز العطش نوای اهل بیت مصطفی است

هنوز کلُّ یوم، یار ما سر از تنش جداست

"سر حسین ِ تشنه لب هنوز روی نیزه هاست

زمانه خاک بر سرم زمانه خاک بر سرت"

 

حسین! ای که مرز بین کوثر و تکاثری

بگو پس از هزار سال دل کند تدبّری!

عمو چرا به آب زد؟ تو که از آب ها پُری

"هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری

هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت"

 

هزار سال رفت و عاقلان و فیلسوفیان

هزار سال رفت و واقفیّه و وقوفیان

هزار سال رفت و خانقاهیان وصوفیان

"هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان

گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت"

 

حسین، عاشقی است جاودانگی است سرمدی است

حسین ماورای هرچه باید و نبایدی است

"چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی" است!

"سرِ به روی نیزه ات حقیقت محمّدی است

چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت؟"

 

برادرم به آتش ابولهب نگاه کن

به کربلای خستگان وجب وجب نگاه کن

به مصر و قاهره به غزّه و حلب نگاه کن

"بیا کنار خیمه های تشنه لب نگاه کن

ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت"

 

غروب شد غروب شد نه اسبی و نه فارِسی

نه جعفری نه قاسمی نه حُرّی و نه عابسی

دلم فدای زینبت نه یاری و نه مونسی

"شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی

که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت"

 

خدا گواه، خسته سینه می زدم برای تو

ز خستگی نشسته سینه می زدم برای تو

گهی عنان گسسته سینه می زدم برای تو

"تمام شب شکسته سینه می زدم برای تو

و لشکری که اسب می دواند روی پیکرت..."

 

پدربزرگ، کنج خانه با تمام کوچکی

چه روضه ها که می گرفت بی نبات و پولکی!

چه اشک ها که می گرفت روضه خوان گیلکی!

"نشسته ام به یاد روزهای دور کودکی

شکسته دم گرفته ام به یاد دیدۀ ترت"

 

اگر اطالۀ کلام می کنم به زخم تو

چه زخم ها که التیام می کنم به زخم تو

ته پیاله را تمام می کنم به زخم تو

"سلام می کنم سلام می کنم به زخم تو

سلام می کنم به عطر جمله های آخرت"

 

سلام ما سلام ما به رازهای برملا

سلام ما سلام ما به البلاءُ للوَلا

سلام ما سلام ما به راز لستَ مُرسلا

"سلام ما سلام ما به کشتگان کربلا

سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت"

 

 

غروب شد نیامدی

 

چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

 

خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

 

برای ما که خسته ایم و دلشکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

 

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام

دوباره صبح، ظهر، نه غروب شد نیامدی

 

زمین تا آسمان فرق است

 

 

 

 

فقیه و محتسب اینجا من و آن دلربا آنجا

در میخانه را بستند جا ماندیم ما آنجا

 

و زاهد گفت اگر اهل دلی با ما بیا مسجد

به او گفتم که من اهل دلم اما چرا آنجا

 

زمین یا آسمان؟ وقتی بنا بر ناز کردن هاست

چه فرقی می کند معشوق من اینجاست یا آنجا...

 

کرب و بلا تر

 

 

آتش افتاد به نی ها و بدل شد به نواها

کربلا کرب و بلا تر شد و شد کرب و بلاها

 

رفت بر نی سرت اما خبرت ورد زبان شد

خبرت رفت کجاها و سرت رفت کجاها

 

پدرت آنکه علیٌ بشرٌ کیفَ بشر بود

مادرت امّ ابیها و ابوها بفِداها

 

از قیام تو سخن بود پی قیمه دویدم

گرچه در سفرۀ نان و نمکت هست شفاها

 

حرَمت کو که دم پاشنۀ در بنشینم

به تماشای قد و قامت حلّت بفناها

 

همه جا کرب و بلا می شود آن یار می آید

عشق گل می کند از تابش والشمسُ ضحیها

 

به حسین بن علی نامه نوشتند و چنان شد

اگر آن واقعه تکرار شود وای به ماها