استند آپ کمدی

 

علف از درخت چه می داند

سنگریزه از کوه

داروین از انسان

نه، هرگز به ایستادن نخواهم خندید

برادرم ایستاده بود که سرش رفت

مادرم ایستاده بود

که پسرش رفت

نگارم

کنار فرات

ایستاده بود

که خبرش رفت...

 

 

قدم به ساحت آدینه

 

 

وقتی یزید بوسه به بوزینه می زند

با محرمان خود می نوشینه می زند،

 

تاریخ بی عدالتی و جور و حق کشی

وقتی لگد به پهلوی آیینه می زند،

 

تا قرن ها یهودی ِ از خیبر آمده

وقتی دم از عداوت دیرینه می زند،

 

سرها به خون و خاک می افتند و شمرها

پیشانی مبارکشان پینه می زند!

 

قاضی شریح را عجبی نیست این زمان

گر باده زیر خرقۀ پشمینه می زند

 

دردا زمان زمانۀ قاضی شریح هاست

می بیند و ز فاجعه حرفی نمی زند

 

در مجلسی که یاد فلسطین نمی کنند

ابن زیاد هم چه بسا سینه می زند...

 

فردا شکوه نصرُ من الله دیدنی است

وقتی قدم به ساحت آدینه می زند