قدم به ساحت آدینه

 

 

وقتی یزید بوسه به بوزینه می زند

با محرمان خود می نوشینه می زند،

 

تاریخ بی عدالتی و جور و حق کشی

وقتی لگد به پهلوی آیینه می زند،

 

تا قرن ها یهودی ِ از خیبر آمده

وقتی دم از عداوت دیرینه می زند،

 

سرها به خون و خاک می افتند و شمرها

پیشانی مبارکشان پینه می زند!

 

قاضی شریح را عجبی نیست این زمان

گر باده زیر خرقۀ پشمینه می زند

 

دردا زمان زمانۀ قاضی شریح هاست

می بیند و ز فاجعه حرفی نمی زند

 

در مجلسی که یاد فلسطین نمی کنند

ابن زیاد هم چه بسا سینه می زند...

 

فردا شکوه نصرُ من الله دیدنی است

وقتی قدم به ساحت آدینه می زند

 

 

خوشا مُکبّر قد قامت الصلات تو باشم

 

طبیب را تو بیاری، حبیب را تو بخوانی

دلم غریب؛ خوشا این غریب را تو بخوانی

 

دعای این دل شرمنده مستجاب نگردد

مگر که آیۀ أمّن یُجیب را تو بخوانی

 

عجیب قصه ی اصحاب کهف نیست، می آیی

که قصه های شگفت و عجیب را تو بخوانی

 

خوشا مُکبّر قد قامت الصلات تو باشم

نماز این غزل ناشکیب را تو بخوانی

 

حسین نصرُ من الله را نوشت به خونش

به شرط اینکه وَ فتحٌ قریب را تو بخوانی

 

خدیجه

 

نه حوّا نه هاجر نه سارا

خدا به همسر هیچ پیغمبری هر روز مباهات نکرده است

ای بی کرانه زن !

بیشتر از هر کسی همسری کردی

تا حبیب خدا غریب نماند

بیشتر از هر دارنده ای بخشیدی

تا سفرۀ بت گران برچیده شود

بیشتر از هر زنی شیر زنی کردی

تا دختران حوّا زنده به گور نشوند

بیشتر از هر مادری مادری نمودی

تا مادر مادران جهان را تربیت کنی

مادر امّ ابیها بودن کار کمی نیست

 

ای جبرئیل ! به در خانۀ پسر عبد الله که رسیدی کلون زنانه را بزن

که به کسی جر دختر خُویلد اجازۀ گشودن در را نداده اند

 

ای نقش نگین خاتم رسولان !

مگر در دنیا چه سختی ها بر تو رفت که خدا تو را به خانه ای بلورین در بهشت بشارت می دهد

بی رنج و نا آرامی

چرا بهشت مشتاق دیدار تو نباشد

که تو وقتی مسلمان شدی که همه کافر بودند

 

 

 

ای دلبر دل لولاک !

چه کردی که در نصرت دین خدا

هم ردیف ذوالفقار علی شدی

هنگامی که خاکستر از سر اشرف کائنات می زدودی

یا خون از پیشانی اش

چه نوحه ای می خواندی که ملائک با تو می گریستند

خاتون عرب !

از حجاز تا روم

از شام تا یمن

از مصر تا ایران

تمام ثروتت را سوار هشتاد هزار شتر کردی

تا عشقت را به محمد

به گوش عالمیان برسانی  

  

 

 

 

ای مادر دوم علی !

مگر حسین ایثار را از تو آموخته است ؟

ای چادرت سجادۀ زهرا !

مگر زینب صبوری را از تو به ارث برده است ؟

راستی راز شباهت حسن به تو چه بود ؟

 

 

ای یگانه زن !

ای یگانه زن !

معنی انتظار را کسی از تو بهتر نمی داند

وقتی که آب و جارو کرده باشی خانه را

و چشم به دامنۀ کوه دوخته باشی

تا حبیبت

تا عزیز دلت

سرشار از وحی بیاید و تو را در آغوش بگیرد

و تو لبّیک گویش باشی

این بار هم کسی در راه است

خوف از طعنه و کینۀ حسودان مکن

از تنهایی نترس

ساره را صدا بزن همسر ابراهیم

آسیه را اگرچه زن فرعون

کلثوم را خواهر موسی

مریم را مادر مسیح

 

این بار گوهرت

این بار کوثرت

این بار دخترت در راه است

 

 

بیا عزیزم بیا که چیزی به گرگ و میش سحر نمانده

 

بیا عزیزم بیا که چیزی به گرگ و میش سحر نمانده

بیا عزیزم بیا که راهی به آخر این سفر نمانده

 

همین که می آمدم پر از عاشقانه بودم پر از تغزّل

ببین که اکنون به کوله بارم ترانه ای بیشتر نمانده

 

من و تو لیلا شویم و مجنون من و تو دارا شویم و سارا

در این بیابان در این خیابان اگر کسی رهگذر نمانده

 

فقط نه سهراب بلکه اینجا پیمبران هم در امتحانند

چه پهلوانی سراغ داری که زیر تیغ پدر نمانده

 

در آرزوی خوشی و مستی به بت پرستی رسیدم آخر

کنون کنارم بتی بزرگ است و چاره ای جز تبر نمانده

 

در اوّل این سفر تو بودی، در آخر این سفر تو هستی

بیا و بنشین بگو و بشنو که بی تو حرفی دگر نمانده