چه می شود گفت وصف یاری که غیر خون جگر ندارد

چه می شود گفت از بهاری که غیر گل های تر ندارد

 

گلوی او را به کودکی بوسه گاه لب های خویش کردی

ولی دریغ ایّها المزمّل کسی ز حالت خبر ندارد

 

عبای پیغمبران به دوشش صدای جبریل در خروشش

ولی در این قوم نامسلمان نوای قرآن اثر ندارد

 

به سجده بودی که کودکانه نشست بر دوش مهربانت

خوشا به حال نماز خوانی که سر از این سجده بر ندارد

 

بیا و بنشین بگو و بشنو تو از حسینی حسین از تو

که عشق عشق است و عشق عشق است و عاشقی خشک و تر ندارد