گیسو به هم مریز

 

ای راز آسمانی خورشید مرتبت

گیسو به هم مریز إذا الشمسُ کوّرت

ای بی کرانه، ای پر از ابهام، ای بزرگ

دریا صفت، کویر صفت، آسمان صفت

هنگامه ی بهار جهان با تو دیدنی است

بی تو نه من نه عشق نه دنیا نه آخرت

گیسوی تو قیامت کبری است مهربان

چشمان تو نهایت دنیاست عاقبت

بر من که می رسی کمی آهسته تر برو

دستم نمی رسد به بلندای دامنت

 

 

فقط برای مهربانی

 

خدا تو را برای مهربانی آفریده است

خدا برای عاشقان چه نقشه ها کشیده است

تو سیب نورسیده ای تو خنده ی بهاری،

که درمیان یک انار سرخ تازه چیده است

نگاه می کنم به آن پرنده ی مهاجر

گمان کنم حکایت دل تو را شنیده است

خدا شب آفرید با همه ستاره هایش

چه چادری برای قامت شما بریده است

خدا غم آفرید و شادی آفرید امّا

تو را فقط برای مهربانی آفریده است